از صلح حسن (ع) تا صلح حسن
امام مجتبی(ع) از ترس جان صلح نکرد،همانطور که صلحش برای آرامش نیز نبود. او بیشتر از هر بنی بشری معاویه را می شناخت و تنها راه شناساندن آن نیز تن دادن به صلحی بود که همانطور که از ابتدا بر امام روشن بود،پایدار نماند.
آن روز که مردمان ناشناس ولیِ زمان خویش را تنها گذاشتند و یا در نبردِ با باطل تیغ بر حق مطلق کشیدند و از ترس جان ، حجت خدا، سرور جوانان اهل بهشت را تنها گذاشتند و پس از زخمی شدن حضرتش فریادِ " فریاد یا محمدا" سر دادند قضیه آغاز شد.
خلعت امامت به خواست خدا به تن حضرت حسین(ع) پوشانده شد تا پرده ای دیگر به مردمان نمایانده شود.پرده ای که در انتهای آن نیز جمعی رو سیاه شدند و عده ای بُعد زمان و مکان را شکستند و عاشورائی شدند و پا در رکاب همراهی حضرت نهادند.
" ما از امام حسین درس مذاکره آموختیم"، مذاکره ای آنقدر تند و مهربان که حر بن یزید را به صف بهشتیان گسیل داشت و مذاکره ی حجت حق با بنده ای حریص از مال و مقام تا بلکه وی را به راه حق و حقیقت رهنمون سازد.
- ۰ نظر
- ۱۷ مهر ۹۵ ، ۱۴:۳۰